افکار ناشناخته ی من

فعلا که هستیم؛ دنده نرم هر آن‌چه پیش آید.

خاطرات سفره دوروزه و یهویی🏝

/ بازدید : ۱۰۰

سلام مجددرفقا امیدوارم حالتون خوب باشه:))

توی نوشته قبلی درمورد تولدم هرچیزی بود رو نوشتم جز بحث مهم کادو ،کادوی مامان که اصن نگم واقعا که چقد سوپرایزم کرد چون دو هفته زودتر بهم داد اگه گفتید چی بود؟؟؟!

خودم میگم که ذهنتون درگیر نشه،آیفون ۱۳ بود اونم رنگ صورتی یواشش درسته من بارها گفته بودم سفید میخوام اما شانس من سفید با حافظه ۲۵۶ نایاب شد و همون عین صورتی اومد بیرون و خلاصه صورتی خریدن  و بابا واسم دوتا گوشوار خرید اونم تو اوج گرونی کلا خانواده ما عجیبن میزارن یه چیزی رو وقتی قیمتش سر به فلک میرسه میخرن😶🤦🏻‍♀️

و الان اینجانب داره این مطلبو از خونشون منتشر میکنهو دوروزه که اومده و رفته موهاشو پروتئین کرده نگم براتون از ترس اینکه موجهای کوفتی باز داخله موهام نمایان نشه اصلا نمیبندمش با کش و حتی برای نماز چند روزه تیمم میکنم:*)

ولی واقعا هیچ تراپی به اندازه موهای صاف حالمو خوب نمیکنه

از اینا بگذریم میخواستم از سفر دوروزم به میناب بگم راستش بچه های اتاق قرار بود برن خونه یکی از بچه ها که ساکنه لنگه بود و دقیقه اخر کنسل کرد و دوسته لنگه ایم فوق العاده ناراحت بود و دوسته بندریم گفت که گریه نکن فردا میریم با مامانم اینا میناب و به همه اتاق گفت گفت سه نفریم یه نفر جا داریم کی میاد و من گفتم من و خلاصه جمع کردیم رفتیم صبح روز پنجشنبه بماند که سرپرستی چقد گیر داد وگفت خانوادت زنگ بزنن و من  سه ساعت فقط داشتم اونارو توجیح میکردم ،اما بالاخره با مامان بابای دوستم رفتیم اونا داشتن میرفتن ختم توی یکی از روستاهای میناب و دوستم گفت مارو خوده میناب خوده  ختر خاله مامانش پیاده کنن واینکارو کردن.  چشمتون روزه بد نبینه که دختر خاله مامانش توارایشگاه بود و از صبح تا ۱۲ شب خونه نبود و خونش به شدت کثیف و ما وایساده بودیم واسش جارو میکشیدیم و حتی غذا درست میکردیم برای بچه هاش نیست فقط هراز گاهی شوهرش میدیدیم داره ظرف میشوره و تمیز میکنه و بچه هامیگفتن سرتاپای این شوهرو باید طلا گرفت😂😂

بعد عصرش رفتیم کافه که موسیقیه زنده داشت وبرو بچ آب جو زدن و کلی اصرار و من گفتم نمیخورمم و فرداصبحش دوستای دوستم ماشین بدداشتن اومدن دنبالمون ومارو بردن ساحل کوهستک  خدایی از تمیزیش ادم کیف میکرد و کلی عکسای هنری گرفتیم و کلی بازی کردیم ومسخره بازی دراوردیم و به شدت بهمون خوش گذشت واز اون موقع اینجانب بد عادت شد و هرروز برنامه سفر یه جا میریزهه🤦🏻‍♀️

و ۱۵ اسفند داره میره مشهد و بسی خوشحالهه ،حس میکنم در بهترین زمان ممکن امام رضا طلبیدتم ودرسته که نافمو انگار با اتوبوس بستن و همه پروازا و قطارا پر شده بود اما باز همینم خوبهه

واینکه  دوست داشتم بگم بچه های وبلاگی که ساکنه مشهدن اگه دوست دارن برام پیام بزارنن هماهنگی کنیم که همو ببینیم یه جا و دور هم جمع شیم اگه تمایل داشته باشن واقعا خوشحال میشم واینکه همین خیلی دوستون دارم🥰

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان