افکار ناشناخته ی من

فعلا که هستیم؛ دنده نرم هر آن‌چه پیش آید.

حس و حال بعداز فارغ التحصیلی

/ بازدید : ۹۹

سلام سلام بعداز یه غیبت خیلی طولانی✋🏻

راستش دست و دلم به نوشتن نمیره نمیدونم چرا🫠،بگذریم اومدم بگم اینجانب ۶تیر ماه یعنی دوروز پیش فارغ التحصیل شد،میدونم الان فکر میکنید چقد خوش بحالمه و چقد خوشحال آره منم فکر میکردم خوشحال ترین آدم دنیا قراره باشم اما خیررر اینقد گریه کردم که عمیقا چشمانم دیگه یاری نمیکنن میپرسید واسه چی؟؟!واسه دوستام واسه حمز واسه نگ ِخوش قلب و مهربون و خوش خنده واسه تک تک هم اتاقیام ،وهیچکدوم همشهریم نبودن واین دیگه عمیقا ناراحتترم کرد🥹،چند شب پیش به حَمز غر میزدم که دلم یه چیزه خوشمزه میخواد پرسید چی ؟گفتم شیک انبه بعد پرسید چند نفر پیشتن تو اتاق گفتم ۲نفر گفت اها بعد یه نیم ساعتی غیب شد بهش زنگ زدم که غر بزنم دیدم اشغاله واز اونجایی که اینقد گُله همه باهاش خوبن و دوستن گفتم اه باز داره با دوستای دیگش حرف میزنه بعداز. چند دقیقه پیام داد برو پایین شیک انبتون رسید و من عملا قلبم اکلیلی شد😍🥹،چه روزایی که براش غر زدم و گوش کرد و با ناراحتیام ناراحت شد و با خوشحالیم خندید ،ناراحتم که دیر شناختند دیر باهاش دوست شدم والان کلی ازش دورم 🥹😭 همش ویس میفرستم واسش و گریه میکنم و اون فقط میگه بخدا که زود میام شیراز اینطوری نکن،منکه ولت نمیکنم دوستیمون که تموم نشده 🫠اما من اونقد تو همین مدته کم ازش خاطره و عکس و فیلم دارم که واقعا تحملش سخته که الان ازش دور باشم ،روز ۶تیر من شبش بلیط داشتم و خب قبلش با یکی از بچه ها میخواستم برم بیرون و خب به حمز زنگ زدم واونم‌اومد کلی گفتیم خندیدیم‌موقع رفتن و‌جدا شدن هعی میگفت پشت سرم گریه نکنیادوس ندارم خیلی سعی کردم و جلوش گریه نکردم گفت عکس بگیریم و تو اسنپ کلی عکس گرفتیم با کیفیتای داغون اما بعد برای فرستاد که یکیشونو گذاشته پس زمینه گوشیش  و خب رسیدیم جلوی دره خابگاه ما گفت پیاده نمیشم خابگاتون دوربین داره گفتم سگ تو غلط میکنی یالا و بالاخره پیاده شد و گفت خب وقته خدافظیه محکم بغلش کردم. و سریع گفتم خدافظ و رفتم داخل خابگاه از دره خابگاه رد شدم گریه هام شروع شدن واقعا حمز گوگولی ترین دوسته منه باهاش که دوست شدم فهمیدم دوستی فارغ از جنسیته‌ وواقعا بهتراز همچنین خودم منو میفهمه درک میکنه میشنوه بازها بخاطرش خداروشاکرم وواقعا در این مورد حس میکنم خوش شانس ترینم که دوستی مثله حمز  رو دارم و همچنین نِگ وکیم‌ تپل رو یادم رفت بگم خلاصه عمیقا  بخاطرشون ناراحتم و گریه میکنم 

۰

خاطرات سفره دوروزه و یهویی🏝

/ بازدید : ۹۲

سلام مجددرفقا امیدوارم حالتون خوب باشه:))

توی نوشته قبلی درمورد تولدم هرچیزی بود رو نوشتم جز بحث مهم کادو ،کادوی مامان که اصن نگم واقعا که چقد سوپرایزم کرد چون دو هفته زودتر بهم داد اگه گفتید چی بود؟؟؟!

خودم میگم که ذهنتون درگیر نشه،آیفون ۱۳ بود اونم رنگ صورتی یواشش درسته من بارها گفته بودم سفید میخوام اما شانس من سفید با حافظه ۲۵۶ نایاب شد و همون عین صورتی اومد بیرون و خلاصه صورتی خریدن  و بابا واسم دوتا گوشوار خرید اونم تو اوج گرونی کلا خانواده ما عجیبن میزارن یه چیزی رو وقتی قیمتش سر به فلک میرسه میخرن😶🤦🏻‍♀️

و الان اینجانب داره این مطلبو از خونشون منتشر میکنهو دوروزه که اومده و رفته موهاشو پروتئین کرده نگم براتون از ترس اینکه موجهای کوفتی باز داخله موهام نمایان نشه اصلا نمیبندمش با کش و حتی برای نماز چند روزه تیمم میکنم:*)

ولی واقعا هیچ تراپی به اندازه موهای صاف حالمو خوب نمیکنه

از اینا بگذریم میخواستم از سفر دوروزم به میناب بگم راستش بچه های اتاق قرار بود برن خونه یکی از بچه ها که ساکنه لنگه بود و دقیقه اخر کنسل کرد و دوسته لنگه ایم فوق العاده ناراحت بود و دوسته بندریم گفت که گریه نکن فردا میریم با مامانم اینا میناب و به همه اتاق گفت گفت سه نفریم یه نفر جا داریم کی میاد و من گفتم من و خلاصه جمع کردیم رفتیم صبح روز پنجشنبه بماند که سرپرستی چقد گیر داد وگفت خانوادت زنگ بزنن و من  سه ساعت فقط داشتم اونارو توجیح میکردم ،اما بالاخره با مامان بابای دوستم رفتیم اونا داشتن میرفتن ختم توی یکی از روستاهای میناب و دوستم گفت مارو خوده میناب خوده  ختر خاله مامانش پیاده کنن واینکارو کردن.  چشمتون روزه بد نبینه که دختر خاله مامانش توارایشگاه بود و از صبح تا ۱۲ شب خونه نبود و خونش به شدت کثیف و ما وایساده بودیم واسش جارو میکشیدیم و حتی غذا درست میکردیم برای بچه هاش نیست فقط هراز گاهی شوهرش میدیدیم داره ظرف میشوره و تمیز میکنه و بچه هامیگفتن سرتاپای این شوهرو باید طلا گرفت😂😂

بعد عصرش رفتیم کافه که موسیقیه زنده داشت وبرو بچ آب جو زدن و کلی اصرار و من گفتم نمیخورمم و فرداصبحش دوستای دوستم ماشین بدداشتن اومدن دنبالمون ومارو بردن ساحل کوهستک  خدایی از تمیزیش ادم کیف میکرد و کلی عکسای هنری گرفتیم و کلی بازی کردیم ومسخره بازی دراوردیم و به شدت بهمون خوش گذشت واز اون موقع اینجانب بد عادت شد و هرروز برنامه سفر یه جا میریزهه🤦🏻‍♀️

و ۱۵ اسفند داره میره مشهد و بسی خوشحالهه ،حس میکنم در بهترین زمان ممکن امام رضا طلبیدتم ودرسته که نافمو انگار با اتوبوس بستن و همه پروازا و قطارا پر شده بود اما باز همینم خوبهه

واینکه  دوست داشتم بگم بچه های وبلاگی که ساکنه مشهدن اگه دوست دارن برام پیام بزارنن هماهنگی کنیم که همو ببینیم یه جا و دور هم جمع شیم اگه تمایل داشته باشن واقعا خوشحال میشم واینکه همین خیلی دوستون دارم🥰

۰

درروز تولدم چه گذشت؟!🎂

/ بازدید : ۱۰۵

و بالاخره سلامو درود بعداز غیبت طولانی

صدای منو میشنوید از کتاب خونه خابگاه ،خودمم نمیدونم چی شد اما یهو دلم هوای اینجارو کرد راستش تاریخ امروز رو نمیدونم و فقط میدونم دوشتبه هفته پیش که یک اسفندماه باشه تولدم بود،بخوام از تولدم بگم راستش شیفت سیتی اسپیرال بودیم با همگروهیاا و سختترین و شلوغ تربن روز بود و همون روز همه دانشجوهای ترم پایینم کلاس بغلش کلاش داشتن و هعی میومدن به استاد سر میزدن واخرای ساعت که یهو همه چیز آروم شد و بخش خلوت ومن داشتم سی دی مریض رو میزدم و از طرفی از آقای الف و آقای میم و خانم دال که تولدمو تبریک نگفته بودن هم تعجب و هم دلخور بودم به هر حال همگروهیم بودن توقع داشتم دیگه یهوو با کیک اومدن گفتن تولدت مبارک و اقای میم شروع به رقصیدن کرد👻😂

ومن واقعا سوپرایز شدم و خوشحال عمیقا بماند که شمع نداشتن واقای الف اومد کاغذ گذاشت وسط کیک گفت ارزو کن و فوت کن و آقای میم مدام میگفت آقای الف با فندک بخشو تَش نزنی حواست باشه🤣 اما خب ازشون راضی بودم وکارشون حرف نداشت🥲😂🙆‍♀️

بماند که مسئول بخش اومد و گفت تولده کیه همه بچه ها گفتن من برگشت گفت چرا دیروز خبر ندادید اینجا تدارک ببینیم و ما هم هنگ و هم خندمون گرفته بود چون آدم خیلی جدی بودواین حرف ازش بعید بود🤤

اون روز همه ارزوهای قشنگ کردن برام و تبریک گفتن حتی بیمار براا و منشیا 

اما ته همه شادیای من به یه غم عمیق ختم میشه که نمیدونم چیه وانگار هر چیزی موقتا خوشحالم میکنه و این خوشحالی تهش غمه و تهش من خنثی نسبت به همه چیزو همه کس واینو فقط قائم مقام فراهانی میفهمه و درک میکنه که به بدترین شکله ممکن ارتباطمو با اونم قطع کردم.و پشیمونم چرا طوره دیگه ای خودمو بهش معرفی نکردم و خودم نبودم و یه ترس عظیم بود که نشد خودم باشم اما بنا به دلایلی باهاش کنار اومدم وتنها مشکل اینه که عازمه شهرشونم یعنی مشهد همین ۱۵ اسفند و عملا خجالت میکشم و شرم دارم از روبرو شدن باهاش بگذریم

ولی جدا از همه اینهاعملا خودمو کنار کشیدم از آدما و این بده نه همه شاید فقط هم اتاقیام موندن ،و شاید حس میکنم مثله یه پرتغال  خراب میمونم که اگر کناره پرتغالای دیگه بزارنش اونارم خراب میکنه و مثله یکی که سیم خاردار دوره خودش کشیده و نمیزاره کسی بهش نزدیک شه و شاید توی یه جنگل گم شدم و شایدم درحاله غرق شدنم ولی دست و پا زدنم نجاتم نمیده و بخاطره همین نمیخوام کسی رو با خودم غرق کنم

اینطوریم که هعی به هم اتاقیا میگم من رل میخوام همین الان بعد کافیه یه پسر بیاد بگه سلام بلاکش میکنم 🤣😂بعد بچه ها میگن هاپو نباش بابا بزار طرف دوکلمه حرف بزنه اما دسته خودم نیست خیلی چیزا دسته خودم نیست🥲💔👩‍🦯

اینارو داشته باشید تا بیام از رویدادهای بعدی براتون بگم🙋‍♀️

 

ومرسی که بازم هستید و اینجارو میخونید بعداز این همه غیبت طولانی که داشتم😻🙏

۲

سلام از کیمیا بی معرفت با ذهنی آشفته🥲

/ بازدید : ۱۱۹

سلام بعداز غیبت به شدت طولانی

نه که اینجارو فراموش کرده باشم اصلا اینجوری نبود فقط هربار خواستم بنویسم واقعا هیچی واسه نوشتن نداشتم و بیخیال میشدم.الانم که اومدم بنویسم همه چیز زندگیم تماما قاطی پاتی شده و نمیدونم به کدوم فکر کنم فقط تنها کاری که در هر شرایطی انجام دادم تلاش کردم که ذهنمو آروم کنم و حالمو خوب اما هنوز کامل موفق نشدم.

از اتفاقات این مدت بخوام بگم که یه ادمی از گذشته شایداز ۵ سال پیش سرو کلش پیدا شده یه آدمی که به بدترین شکله ممکن  ارتباطمو باهاش قطع کردم و خدایی خیلی سخت بود اما واقعا تلاش کردم و درست در یه قدمی بسته شدن پرونده این ادم واسه زندگیم همه چیو خراب کرد با حرفاش ذهنمو بهم ریخت و بعدشم پرواز کردو از ایران رفت و من موندمو ذهنه بهم ریخته

و حرفای مامان که اون روز داشت میگفت شوهره یکی از خاله ها  اومده واسه یه خاستگاری صحبت کنه من دیر فهمیدم چی میگه چون گفتم شوهر خاله که زن داره در این حد گیج بودم اما کم کم ویندوزم اورد بالا که بله اومده صحبت کنه واسه یکی دیگه که ببینه مامان اینا اجازه میدن خاستگاره بیاد یا نه  مامان هم که عینه همیشه رد کرد و گفت نه فعلا قصد ازدواج نداره.درسته من  خودمم مشتاقه ازدواج توی  سن الانم نیستم اما حس میکنم دارن جام تصمیم میگیرن و شاید بهتره قبل از اینکه رد کنن همرو بزارن باهاش برخورد داشته باشم و خودم رد کنم

از اونطرف صمیمی ترین دوستم هم‌منو به کسی معرفی کرده بودو شمارمو داده بود و ایشونم پیام دادن و درخواست کردن که باهام تماس بگیرنو اشنا شن بخاطره دوستم واقعا نمیتونستم  رد کنم دیگه قبول رکدم ولی توی برخورد اول پشت تلفن اینقدر ایشون با صحبتاشون عصبانیم کردن که سریع گفتم من قصد اشنایی ندارم و منو شما بهم نمیخوریمو خدافظی کردم و تمام

و این روزا مفیدترین کارم رفتن به کلاس ای سی دی اله خیلی دوس دارم این کلاسو داخلش با یه دختره پرانرزی اشنا شدم که واقعا دوست داشتنیه خیلی زیاد

و خیلیم شیطونه آمار کله این شهرم داره از صحبتاش فهمیدم و همین چند روز پیش برگشت گفت این ادم از گذشته من با فلانی زندگی میکرده و اصلا دوتاشون باهم رفتن خارج و اینا و باز ذهنه من اشفته شد از اینکه این ادم چی تو ذهنش میگذره اصلا چرا باید خبرای این ادم هی به گوشم برسه و دیدم سکوت فایده نداره براش پیام گذاشتمو حرفامو زدم و مثله عمیشه انکار کردو تهش گفت زندگیه خودمه به تود بقیه ربطی نداره وقتی توی زندگیم نیستی پس این حرفا هم اسیبی بهت نمیزنه و من به معنای واقعی لال شدمو هیچی نگفتم و فقط گفتم روزی که این ادم کلا از زندگیه من پاک بشهه کلا درگیریای ذهنیم حل میشه ولی عادتشه هی میره میاد میره میاد و ذهنمو خراب میکنه اعتراف میکنم تنها آدمیه که هنوز نمیدونم کیه چیه اصلا تو اون ذهنش چی میگذره و هدفش از کاراش چیهع و از این حرفا چون سریع مودش فرق میکنه

از اونطرفم این ترم اونقدر کارورزیا سنگین بسته شدن که نمیدونم چطوری برمو بیام

و باعث شده این روزا حوصله خودمم نداشته باشم دعا کنید بتونم ذهنمو جمع و جور کنم

۰

خبرای قشنگ🤤

/ بازدید : ۱۶۰

سلام سلام بعداز یه مدت خیلی طولانی

گفتم به اینجا سر بزنم که زیادی داره خاک میخوره

راستش باید بگم همش از دست برنامه توییتره از وقتی 

نصب کردم حسابی بقیه برنامه هارو فراموش کردم

و بابته غیبتم پوزش میخوام و خبرخوب اینکه کانال زدم

اونجاهم مدام مینویسم و درگیر محتوا واسه کانالم هستم که در اخر لینکشو براتون میزارم راستش تنها دعام واسه سال ۱۴۰۱ این بود که حاله دلم خوب باشه و بتونم واقعی واقعی وازته دل بخندم و خودمو واسه چیزای کدچیک ناراحت نکنم امروز که دارم مینویسم باید بگم روزه قشنگیه و واقعا حس میکنم بعداز مدتها حاله دلم خوبه واز طرفی هم اتاقیه هنرمندم واسم کلی نقش و نگارای قشنگ با حنا زده که هرچی نگاشون میکنم سیر نمیشم و هر بار با دیدنشون خر ذوق میشمم🤤😻

و همین دیگه امیدوارم شماهم روزای قشنگی داشته باشید و توی این شبهای قشنگ ماه رمضون واسه منم حسابی دعا کنید

این لینک کانالمه خوشحال میشم عضو شید و و از طریق لینک ناشناسم که توی کانالم هست اهنگ و تکست و هرچی که دوست دارید که توی کانالم باشه برام بفرستید و خوشحالترم کنید

👇🏻👇🏻

https://t.me/moalaghmusic

و آیدی توییترم

👇🏻

thekimix_n

از هرجا که راحتید میتونید دنبالم کنید و خوشحالم کنید و قول میدم زود به زود بیام بهتون سر بزنم از این به بعد😁

 

۲

دختر😇

/ بازدید : ۱۴۱

در دنیایی بزرگ شده ایم

که خندیدن دختران را پای بی حیایی

می گذارند

و دفاع کردن از حقش راسلیطه بازی،

موفقیتش را پی ترشیده شدن

واماباز می جنگد و لبخند می زند

آیا هنوز هم میگویی دختر قدرتمند نیست؟

۱

سکوت:)

/ بازدید : ۱۲۶

ما پراز هیچ

پراز سکوتیم 

درمیان همهمه فریادها...:)

۱

عیدتون مبارک رفقااا🥳

/ بازدید : ۱۳۵

بیاین همونطوری که با لبخند هفت سین‌مونو کامل کردیم و 

واسه تک تک این دقیقه و ثانیه ها ذوق داشتیم

همینطور پر قدرت واسه ادامه دادن امسال جلو بریم.

عیدتون مبارک 🥳

امیدوارم سال ۱۴۰۱ سال خیلی خیلی خوبی واسه هممون باشه

و کلی اتفاقات و خاطرات خوش واسمون توی این سال رقم بخوره بگوو آمین😻😇

 

واینم بگم این نوشته ازخودم نیست و از دوستیه که بعداز مدتها غیبت بالاخره ظهور پیدا کرد و خیلی یهویی پیام داد و خلاصه سوپرایزم کرد توی روز عید😻

۳

ما محکومیم به دیوانگی👻

/ بازدید : ۱۳۳

انسان عاقل هیچوقت عاشق نمی شود!؟

اما من دراین میان هیچ عاقلی نمی بینم

آنهایی که عاقل خودرا نشان میدهند

همان هایی هستند که عشق دلشان را رنجور کرد،

وآنها پشت نقاب بی تفاوتی خودرا عاقل می نامند،

عشق دامن گیر انسان هاست...

و ما محکومیم به دیوانگی...🌱

۲

منی رو به اتمام🙃

/ بازدید : ۱۶۸

یه زخمایی هیچوقت خوب نمیشن بلکه هرروز عمیقتر میشن و در درونت بیشتر شاخه و برگ میدن.هروقت گفتم یه چیزی خوب میشه بدتر شد هروقت یه کوچولو امیدوارم یه بار یه تصمیمی گرفته میشه که مطابق با نظره منه بازم برعکسش اتفاق افتاد دیگه  تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که خدا اصلا منو دوست نداره اصلادعاهای منو نمیشنوه اصلا منو نمیبینه دقیقا مثه این دانشگاهه که به عنوانه دانشجوی ممتازش یه بار نشد جلو پام سنگ نندازه مثه این شهرر و مسئولینش که اونجارو واسم زندان کردن مثه بچه های کلاسمونن که حالمو بد میکنن و بدتر از اون هیچکس نیست که درکم کنه بفهمه چی میگم و چی میخوام💔🖤 

۵
عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان