افکار ناشناخته ی من

فعلا که هستیم؛ دنده نرم هر آن‌چه پیش آید.

درروز تولدم چه گذشت؟!🎂

/ بازدید : ۱۱۵

و بالاخره سلامو درود بعداز غیبت طولانی

صدای منو میشنوید از کتاب خونه خابگاه ،خودمم نمیدونم چی شد اما یهو دلم هوای اینجارو کرد راستش تاریخ امروز رو نمیدونم و فقط میدونم دوشتبه هفته پیش که یک اسفندماه باشه تولدم بود،بخوام از تولدم بگم راستش شیفت سیتی اسپیرال بودیم با همگروهیاا و سختترین و شلوغ تربن روز بود و همون روز همه دانشجوهای ترم پایینم کلاس بغلش کلاش داشتن و هعی میومدن به استاد سر میزدن واخرای ساعت که یهو همه چیز آروم شد و بخش خلوت ومن داشتم سی دی مریض رو میزدم و از طرفی از آقای الف و آقای میم و خانم دال که تولدمو تبریک نگفته بودن هم تعجب و هم دلخور بودم به هر حال همگروهیم بودن توقع داشتم دیگه یهوو با کیک اومدن گفتن تولدت مبارک و اقای میم شروع به رقصیدن کرد👻😂

ومن واقعا سوپرایز شدم و خوشحال عمیقا بماند که شمع نداشتن واقای الف اومد کاغذ گذاشت وسط کیک گفت ارزو کن و فوت کن و آقای میم مدام میگفت آقای الف با فندک بخشو تَش نزنی حواست باشه🤣 اما خب ازشون راضی بودم وکارشون حرف نداشت🥲😂🙆‍♀️

بماند که مسئول بخش اومد و گفت تولده کیه همه بچه ها گفتن من برگشت گفت چرا دیروز خبر ندادید اینجا تدارک ببینیم و ما هم هنگ و هم خندمون گرفته بود چون آدم خیلی جدی بودواین حرف ازش بعید بود🤤

اون روز همه ارزوهای قشنگ کردن برام و تبریک گفتن حتی بیمار براا و منشیا 

اما ته همه شادیای من به یه غم عمیق ختم میشه که نمیدونم چیه وانگار هر چیزی موقتا خوشحالم میکنه و این خوشحالی تهش غمه و تهش من خنثی نسبت به همه چیزو همه کس واینو فقط قائم مقام فراهانی میفهمه و درک میکنه که به بدترین شکله ممکن ارتباطمو با اونم قطع کردم.و پشیمونم چرا طوره دیگه ای خودمو بهش معرفی نکردم و خودم نبودم و یه ترس عظیم بود که نشد خودم باشم اما بنا به دلایلی باهاش کنار اومدم وتنها مشکل اینه که عازمه شهرشونم یعنی مشهد همین ۱۵ اسفند و عملا خجالت میکشم و شرم دارم از روبرو شدن باهاش بگذریم

ولی جدا از همه اینهاعملا خودمو کنار کشیدم از آدما و این بده نه همه شاید فقط هم اتاقیام موندن ،و شاید حس میکنم مثله یه پرتغال  خراب میمونم که اگر کناره پرتغالای دیگه بزارنش اونارم خراب میکنه و مثله یکی که سیم خاردار دوره خودش کشیده و نمیزاره کسی بهش نزدیک شه و شاید توی یه جنگل گم شدم و شایدم درحاله غرق شدنم ولی دست و پا زدنم نجاتم نمیده و بخاطره همین نمیخوام کسی رو با خودم غرق کنم

اینطوریم که هعی به هم اتاقیا میگم من رل میخوام همین الان بعد کافیه یه پسر بیاد بگه سلام بلاکش میکنم 🤣😂بعد بچه ها میگن هاپو نباش بابا بزار طرف دوکلمه حرف بزنه اما دسته خودم نیست خیلی چیزا دسته خودم نیست🥲💔👩‍🦯

اینارو داشته باشید تا بیام از رویدادهای بعدی براتون بگم🙋‍♀️

 

ومرسی که بازم هستید و اینجارو میخونید بعداز این همه غیبت طولانی که داشتم😻🙏

۲
توکــا (:
۰۷ اسفند ۲۱:۲۰

تولدت از هر دری هپی مپی :) ! اره خلاصه ارزوهات خاطره بشند ...

پاسخ :
قربونت برم عزیزم خیلی ممنونم❤❤
yeganeh. dokht
۰۷ اسفند ۲۲:۰۵

تولدتون مبارک ✨(:

پاسخ :
مرسی مرسی❤😻
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان