افکار ناشناخته ی من

فعلا که هستیم؛ دنده نرم هر آن‌چه پیش آید.

سلام از کیمیا بی معرفت با ذهنی آشفته🥲

/ بازدید : ۱۱۹

سلام بعداز غیبت به شدت طولانی

نه که اینجارو فراموش کرده باشم اصلا اینجوری نبود فقط هربار خواستم بنویسم واقعا هیچی واسه نوشتن نداشتم و بیخیال میشدم.الانم که اومدم بنویسم همه چیز زندگیم تماما قاطی پاتی شده و نمیدونم به کدوم فکر کنم فقط تنها کاری که در هر شرایطی انجام دادم تلاش کردم که ذهنمو آروم کنم و حالمو خوب اما هنوز کامل موفق نشدم.

از اتفاقات این مدت بخوام بگم که یه ادمی از گذشته شایداز ۵ سال پیش سرو کلش پیدا شده یه آدمی که به بدترین شکله ممکن  ارتباطمو باهاش قطع کردم و خدایی خیلی سخت بود اما واقعا تلاش کردم و درست در یه قدمی بسته شدن پرونده این ادم واسه زندگیم همه چیو خراب کرد با حرفاش ذهنمو بهم ریخت و بعدشم پرواز کردو از ایران رفت و من موندمو ذهنه بهم ریخته

و حرفای مامان که اون روز داشت میگفت شوهره یکی از خاله ها  اومده واسه یه خاستگاری صحبت کنه من دیر فهمیدم چی میگه چون گفتم شوهر خاله که زن داره در این حد گیج بودم اما کم کم ویندوزم اورد بالا که بله اومده صحبت کنه واسه یکی دیگه که ببینه مامان اینا اجازه میدن خاستگاره بیاد یا نه  مامان هم که عینه همیشه رد کرد و گفت نه فعلا قصد ازدواج نداره.درسته من  خودمم مشتاقه ازدواج توی  سن الانم نیستم اما حس میکنم دارن جام تصمیم میگیرن و شاید بهتره قبل از اینکه رد کنن همرو بزارن باهاش برخورد داشته باشم و خودم رد کنم

از اونطرف صمیمی ترین دوستم هم‌منو به کسی معرفی کرده بودو شمارمو داده بود و ایشونم پیام دادن و درخواست کردن که باهام تماس بگیرنو اشنا شن بخاطره دوستم واقعا نمیتونستم  رد کنم دیگه قبول رکدم ولی توی برخورد اول پشت تلفن اینقدر ایشون با صحبتاشون عصبانیم کردن که سریع گفتم من قصد اشنایی ندارم و منو شما بهم نمیخوریمو خدافظی کردم و تمام

و این روزا مفیدترین کارم رفتن به کلاس ای سی دی اله خیلی دوس دارم این کلاسو داخلش با یه دختره پرانرزی اشنا شدم که واقعا دوست داشتنیه خیلی زیاد

و خیلیم شیطونه آمار کله این شهرم داره از صحبتاش فهمیدم و همین چند روز پیش برگشت گفت این ادم از گذشته من با فلانی زندگی میکرده و اصلا دوتاشون باهم رفتن خارج و اینا و باز ذهنه من اشفته شد از اینکه این ادم چی تو ذهنش میگذره اصلا چرا باید خبرای این ادم هی به گوشم برسه و دیدم سکوت فایده نداره براش پیام گذاشتمو حرفامو زدم و مثله عمیشه انکار کردو تهش گفت زندگیه خودمه به تود بقیه ربطی نداره وقتی توی زندگیم نیستی پس این حرفا هم اسیبی بهت نمیزنه و من به معنای واقعی لال شدمو هیچی نگفتم و فقط گفتم روزی که این ادم کلا از زندگیه من پاک بشهه کلا درگیریای ذهنیم حل میشه ولی عادتشه هی میره میاد میره میاد و ذهنمو خراب میکنه اعتراف میکنم تنها آدمیه که هنوز نمیدونم کیه چیه اصلا تو اون ذهنش چی میگذره و هدفش از کاراش چیهع و از این حرفا چون سریع مودش فرق میکنه

از اونطرفم این ترم اونقدر کارورزیا سنگین بسته شدن که نمیدونم چطوری برمو بیام

و باعث شده این روزا حوصله خودمم نداشته باشم دعا کنید بتونم ذهنمو جمع و جور کنم

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان