افکار ناشناخته ی من

فعلا که هستیم؛ دنده نرم هر آن‌چه پیش آید.

برای محبوبم💫🦋

/ بازدید : ۱۶۵

مینویسم برای محبوبی که نمی‌ دانم کیست ، کجاست و‌ چه می کند ؛
به تو سلام ! 
اکنون که‌ نمی دانم‌کجایی و‌ کیستی آسوده تر با تو سخن می گویم . 
من از شب های تنهایی ام با تو صحبت می کنم . 
شب هایی که کلمات ، دست می برند به گلویم و‌ تا مرز خفگی با آن ها جلو می روم ، وقتی تلاشی برای رهایی از دستشان ندارم ...
شب هایی که رازهای سربسته ی قلبم را بیرون می کشم از بایگانی دل ، صدباره مرور میکنم شان با خودم و دوباره با مُهرِ «محرمانه» مُهر و مومشان میکنم. 
محبوبم اکنون که این حرف ها را نمی شنوی با فراغِ بال برایت شرح می دمشان !
من ، سراغِ روزهایی را از خودم میگیرم که «خنده» انتخابم بود نه تقدیری در مسیرِ لحظه هایم ،
همان روزهایی که آسمان شکلِ دیگری برای پرنده ها آغوش می گشود ، که زمین خاکِ بهتری برای روئیدن داشت ، که هوا صاف تر از این بود ، که درخت سایه ای بلندتر برای نشستن داشت ...
آن روزها چه شد؟ کجا رفت ؟ می دانی تو ؟!
من ، بازیِ بازیگرانِ این صفحه را بارها با همان سناریوی قدیمی شان دیده ام ، همه اش را از بَرَم ! 
اکنون باید با تو به تماشایِ چه بنشینم ؟!
من ، بر سرِ خستگی هایم کلاهِ شادی می گذارم ! 
کلاهِ شادی اش را همین چند وقتِ گذشته از همان مغازه ی پوشالی در انتهایِ خیابانِ «آمدم نبودی» خریده ام ...
تو‌ کلاهِ قشنگ تری داری ؟!
من ، با شادی هایم گوشه ای خلوت می کنم ،
بر سر تپه ای نه چندان بلند حوالی خانه می نشینیم ، 
می نشینیم به تماشای آدم ها و می خندیم با خنده هایشان ...
می توانی اینگونه با ما به تماشای شادی بنشینی ؟!
محبوبم ! 
مرا ببخش که نمی توانم با خنده های تو به وجد آیم ،
مرا ببخش که کلاهی شاد برای خستگی های تو ندارم ،
مرا ببخش که تصویری برای با تو دیدن نمی بینم !
محبوبم ! 
گاهی مرا از دور تماشا کن ،
گاهی بیا و نمان ،
گاهی برو و بخوان ، بخوانم با صدایی که ندانم کجایی ، که پیدایت نکنم ، که بی تو ماندن را تقدیرِ خود بدانم !
محبوبم ! مرا ببخش ...

۳
عینک ...
۱۶ شهریور ۲۰:۴۲

«گاهی مرا از دور تماشا کن»

 

سلام:)

بعد یه مدت با چه پست عاشقانه ای یهو از غیب فرا رسیدین:)

 

نوشته های عاشقانه خیلی دوست😉

 

نویسنده متن کی بود؟(خودتون نوشته بودین آیا؟)

 

می تونم بپرسم محبوبتون کیه؟(وی خنده ی آرامی به لب می آورد)

 

 

 

 

 

پاسخ :
اره دیگه دستم خیلی داشت از نوشتن فاصله میگرفت
محبوبی نیست که بخوام اسمشو بیارم 
Little Pumpkin
۱۷ شهریور ۱۳:۰۹

وااو عجب متنی.

کفم بریده از حجم این کلمات.

و خب این تکه خیلی مورد پسندم بود: 

من ، سراغِ روزهایی را از خودم میگیرم که «خنده» انتخابم بود نه تقدیری در مسیرِ لحظه هایم.

 

و همچنین: گاهی مرا از دور تماشا کن.

 

این نمونه از کیمیا مورد علاقه و پسندمه:) 

هرچند که غم از تک تک کلماتش پیداست.

پاسخ :
سپاس بسیار از این همه‌محبتتت💙🦋💕
حدیث ツ
۱۷ شهریور ۲۳:۲۰

چه با احساس ... :)

پاسخ :
:)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان