بحث کنکور و فشار حرف های اطرافیان😖
همه چیز خوب بود داشتم زندگیمو میکردم راهمو میرفتمم.واز طرفی یادمه وقتی اومدم دانشگاه گفتم دیگه تموم شدهه آزاد شدم از بند کنکورو او درساا ولی با شنیدنه حرفای استاد راهنماا که گفت آقای نوریی بهترین استاد دانشگاه باسوادترین استاد آناتومیی کارشناس ارشد رادیولوژی همیشه میگه اگه زمان برگرده عقب باز کنکور شرکت میکنم.تمام ذهنمو افکارم بهم ریختم حس کردم این دوسالی که دانشگاه خوندم اصلا این همه مدتی که درس خوندم پوچ بوده به پایان نرسیده بلکه تازه بعداز این ۴ سال قراره شروع شهه.فکر کردن به کنکوره دوباره حالمو بد کرد باعث شد احساس خفگی کنم .اتاقی که بعداز کنکور شده بود جایگاه امن برام بهم حسه قفس بده زندان بده دلم میخواست ازش فرار کنم.حالم بد شد هروقت اسم کنکور میاد حالم بد میشه اون جای زخمی که بعداز کنکور بخاطره اعصاب روبدنم موند تازه داشت ترمیم میشد حس میکنم دوبارهه پررنگتر شدنن😢🥺.اینا تقصیره بقیس فشارا و حرفای بقیس باعث شد مریض بشمم .نتونم نفس بکشمم باعث شدم برگردم به عقب ببینم کله عمرمو بخاطره بقیه زندگیه کردم فقط یه رشتمو خودم انتخاب کردم و باعشق واردش شدم اونم اینقد از ترم یک هی مامان گفت انصراف بده بیا بیرون که الان به جایی رسیدم که خودمم نمیدونم چه حسی به رشتم دارم پاک گیج شدم .مثه ادمایی که وسطه دوراهین گیر کردن این رشته چیزه که باید تمومش کنم خودم انتخابش کردم با عشق واردش شدم بخاطرش جنگیدم و دوسش دارم من از لحظه لحظه سره کلاسه نوری بودن کیف کردم لذت بردم کلی چیزا یاد گرفتم و حس میکنم خیلی چیزا هست که بخوام باز ازش یاد بگیرم.من همکلاسیامو دوست دارم بهشون عادت کردم و بیشترازهمه خواهراموو میگم خواهر چون دیگه اینقدر صمیمی شدیم و کنارهمم خاطره رقم زدیم این مدت کمم که دیگهه هیچ حسه غربتی بینمون نیست همش عشق و صمیمیتهه.خیلی فکر کردمم کله این مدتووو به این نتیجه رسیدم که چقد بده آدم تو خانوادش بچه ی همسن خودش داشته باشهه بعدم رقابته ناسالم باهاش داشته باشه یعنی خانواده ها باعث بشن که این حسادتو رقابته کوفتی مثه آتیش به جونه منو بچه های همسنم تو خانواده بیفتهه اونا نشستن و من رفتم دانشگاه چون تصوره اینکه یه بار دیگهه بشینم پای این کتابا و پشته کنکور بمونم واسم سخت بود واقعا ولی الان ترمه سه ام و اونا هنوز نشستن نه واسه پزشکی دندون دارو واسه رشته های دیگه که من یادمه به رتبم میخورد و از اون کسی که واسم انتخاب رشته کردم پرسیدم و گفت به دردت نمیخورهه و باید علاقه داشته باشی وواسم نزد اون رشته هارو البته دوره ما این رشته ها تو بورس نبود الان دوسالیه که خیلی اومده تو بورس و دیدن اشتغال زایی داره و حالا هرچی دیگه گذشته و هی مامان میگه دعا کن اونا به این دو رشته رتبشون نخوره .والا خودت افسوس میخوری که با این توانه علمیت زود هولکی شدی رفتی دانشگاه مامان نمیفهمه من خودم دغدغم این هست نگرانه این موضوع هستم با گفتنش داغمو هی تازه میکنه اصلا الان وقته گفتنش نیست.به قوله خواهرام خیلیا دوست دارن جای تو باشن الان خیلیا سه سال نشستن و رادیو اوردن تو باید از رشتت از حالت لذت ببری نه ناراحت باشی مگه تو چند بار دیگه میشه بیست سالت و میتونی خوش باشی جوونی کنی .درس یه بخشی از زندگیه ول یهر چی تو عمرم نگاه میکنم من همش درس خوندم کله زندگیمو صرف درس کردم.دلم حسابی پر بود دیگه ببخشید سره شمارم درد اوردم.جدا از این اکنون گردن دردی گرفتم که دردش تویه دست چپمم انداخته ودرده فوق العاده بدیه نه میتونم بخوابم نه بشینم😢.
مثه همیشه اومدم بگم مهربونا واسم دعا کنید که همه چیز خوب پیش بره و حالم خوب شه و اگر دارویی چیزی واسه گردن درد سراغ دارید بهم پیشنهاد کنیدد 🙏🏻💞😊