روزانه نویسی🙂
امروز اومدم یه تنوع درروزهایی که از صبح تا شبش دراین اتاق میگذره ایجاد کردم اونم این بود که با دوستم رفتیم پیاده روی 🙂.شاید باورتون نشه ول یاز ساله کنکور ارادته خاصی به این اتاق پیدا کردم واقعا بجز ناهارو شام و صبحانه که میرم توی هال بقیش همش تواین اتاقم یه جورایی حسه امنیت بهم میده وقتی تویه اتاقم حالم خوب هیچکاریم که نداشته باشم ولی دوست ندارم این اتاقو ترک کنم خب داشتم میگفتم خلاصه ظهر رفتیم پیاده روی،ومن ارادته خاصی به خوابه ظهر دارم بعدش برگشتم ساعت ۵ و نیم اینا بود و خلاصه سردرد بدی گرفتم از اون سردردا که آدمو کلافه میکنه هی باخودم کلنجار رفتم که نخوابم گفتم خیلی به شب نمونده بدخواب میشم دیدم نه نشد ۷ونیم رفتم بخوابم واقعا این سردرد نذاشت فقط چشامو روهم گذاشتم،به امیده اینکه شب بتونم درست بخوابم چون فردا باید این آقای الف_ع معلم تعلیم رانندگی رو ۷ ونیم صبح تا ۹ تحمل کنم واقعا که صبحی که با این شروع شه چی بشه🤦🏻♀️😂😅.نگم براتون از شیرین حرفیاش دو دستی فرمونو میگیرم میگه دختهه یه دس رو فرمون یه دست رو دنده مگه ضریح امام رضاس حاجت میده دو دستی گرفتی🤦🏻♀️.دوباره تا یه ذره فرمونو سفت میگیرم میگه دختر زخمه بستر گرفتی اینجوری که سفت گرفتی ولش کن😅
یه دوبار بد ترمز زدم گفت وای کمرمورگ به رگ کردی با ترمز زدنت باید برم ننه مارو(خودمم نمیدونم اینی که گفت کیه واقعااا😂😂🤦🏻♀️ولی فک کنم از این پیرزنا هستن که دست دل میزارن وقتی یکی گیر کنه ) کمرمو جابندازه وخلاصه از وقتی سوار میشم یه ریز این دوساعتو حرف میزنه و اونجا بود که میخواستم بگم کاش همون ننه مارو زبونتو از حلقت میکشید بیرون بلکه گوشه من یه خورده استراحت کنه🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤕.مثلا جاهای هست که عقب عقب باید بریو اینا میگه لال از دنیا نری بگو استثنا🤦🏻♀️🤦🏻♀️😁.وبگم خداروشکر که این مربی تعلیمم نبود وگرنه دیونه میشدم ولی اگه زبونشو فاکتور بگیریم واقعا مربیه خوب و ماهریه فقط زیاد حرف میزنه😁
واینکه پست تاج گلمو واسه تولدم آورد لباسمم حاضره کیک مونده واسه عکس اونو دیگه واقعا کاره باباس هرچند تا یک اسفند خیلی مونده ولی خب باید چند روز زودتر برم واسه عکاسی که عکس رو تا یک اسفند بهم بده.کادوهاتون اماده باشه لطفا با پست واسم بفرستید😅😁
وواقعا امسال تولدم خیلی زود رسید هرسال کلی انتظارشو میکشیدم ولی دیر میومد امسال بنظرم خیلی زود اومد حس میکنم وقتی انتظاره یه چیزیو بکشی دیرتر زمان واست میگذره.
واینکه این آهنگ الکی و منو برگردون از علی یاسینی هم هنوز نیومدن ومن همچنان در خماری دمو این دوآهنگ موندم و لحظه شماری میکنم که بیان🙂
وامروز یهویی رفتم توفکره بلاگری که خودش ایرانی بود شوهرش هندی واقعا درک نکردم چطور زندگی میکنن ادم تواین دوره زمونه که همسایشم نمیتونه بشناسه وبهش اعتماد کنه چه برسه اینکه اصلا طرف ماله کشوره دیگه باشه البته نمیخوام قضاوت کنم و خودم عشق رو قبول دارم ولی برام یه خورده عشق و داستان زندگیه این بلاگره غیرقابل درک شده حتی نوشته بود زبونه فارسی بلد نیست و ما انگلیسی حرف میزنیم ونشستم فکر کردم وای چقد سخت چجوری همو میفهمن درک میکنن ولی جووابی نیافتم