روزنوشت ۵ مرداد
بعد از کلی وقت یه تایم خالی یافت کردمبه اینجا سر بزنم.راستش صبح و عصر کار اموزی بیمارستانن بعدشم که با کوهی خستگی میام خونه و بی هوش میشم.راستش از وقتی میرم بیمارستان اونقدر رشتم واسم جدابتر شده که خودشون بزور منو میفرستن خونه میگن برو بسه چقد میمونی😅😂🤦♀️.اوایل سخت بود چون واقعا با ادمای مریض سرو کار نداشتم روزایی که تصادفی و بیمارای وخیم رو با تخت میاوردن دلم میخواست بزنم زیره گریه اما عادت کردم که قوی باشم .و میتونم بگم بهترین و مهربونترین ادما توی بخش رادیولوزین اونقد همشون خوب و مهربونن باهام گرم میگیرن دارم فک میکنم بعد از این ۱۲ روز که کار اموزیم تموم شد چطور ازشون دل بکنم دلم حسابی واسشون تنگ میشه،و امروز اقای م. ز اخرین شیفت رادیولوژیش بود و گویا استخدامی اهواز قبول شده و امروز روزه اخر در کنارمون بود چقد گفتیم خندیدیم چقدد واقعا بخش رادیو بدونه ایشون سوت و کوره اما خداروشکر سیتی اسکن رو یه روزایی میان و میتونیم ببینیمشون.خودشون از اینکه طرحشون تموم شده میگفتن یه ناراحتیو دلتنگیه عجیبیه گفتم راحت باشید میتونید یه دله سیر گریه کنید😅.امروز به امید اینکه که شیفت خانم .م باشه رفتم دیدم اقای ز و اقای م شیفتن فک کنید دوتا شوخ این مریضای بیچاره رو دو ساعت داخله اتاق پوزیشن میدادن بعد تازه میومدن اطلاعات وارد میکردن😅😂🤦♀️کلی خندیدیم خلاصه مهر اتفاقاتم که زدن خراب کردن🤦♀️😅.ودرکناره اینها دوروزه که من تب کردم و دست دردو بدن درد گلودردو سردرد و چشم دردم که ولم نمیکنن امروز رفتم دکتر بالاخره گفت که تا ۷ روز اگه بود میگفتم علایمه واکسنه اما امروزروزه ۸ امه و گفت اگه سه روز دیگه اینارو داشتی تست کرونا بده🥺اومدم بگم بسی دعا کنید که نگرفته باشم چون بیشتر از خودم نگرانه خانوادمم
امیدوارم خدا هممونو از این بیماری حفظ کنه و خوش قلبا بسی واسم دعا کنید🌸🥲🤍